در مجموعه سخنان امام علی(ع) در نهج البلاغه خطبه هایی درباره مردم کوفه می بینیم؛ اندک ستایش(نهج البلاغه/خ 107) و بیشتر نکوهش، تا آنجا که به نفرین می کشد و امام مرگ خود را از خدا می خواهد: خدایا! اینان از من خسته اند و من از آنان خسته؛ آنان از من به ستوده اند و من از آنان دل شکسته؛ پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار.
 
امام علی(ع) در خطبه شصت و نهم نهج البلاغه در ملامت و مذمت‏ بعضى از یارانش فرموده است‏: «چه اندازه با شما مدارا کنم! همچون مدارا کردن با شتران نوبارى که از سنگینى بار پشتشان مجروح گردیده و همانند جامه کهنه و فرسوده‏ اى که هرگاه از جانبى آنرا بدوزند از سوى دیگر پاره‏ مى‏ گردد. هرگاه گروهى از لشکریان شام به شما نزدیک مى‏ شوند هر یک از شما در را به روى خود مى‏ بندید و همچون سوسمار در لانه خود مى‏ خزید و همانند کفتار در خانه خویش پنهان‏ مى‏ گردید. به خدا سوگند! آن کس که شما یاور او باشید ذلیل است و کسی که با شما تیراندازى‏ کند همچون کسى است که تیرى بى پیکان به سوى دشمن رها سازد. به خدا سوگند!جمعیت ‏شما در خانه‏ ها زیاد و زیر سایه پرچمهاى میدان نبرد کم. من مى ‏دانم چه چیز شما را اصلاح مى ‏کند ولى اصلاح شما را با تباه ساختن روح خویش جایز نمى ‏شمرم، (1) خدا نشانه ذلت را بر چهره ها و پیشانى شما بگذارد! و بهره ‏هاى شما را نابود سازد. آن گونه که به باطل متمایل و به آن آشنائید به حق آشنائى ندارید و آن چنان که در نابودى حق مى ‏کوشید براى از بین بردن باطل قدم برنمى ‏دارید.»
 
در مجموعه سخنان امیرالمؤمنان علی(ع)، که شریف رضی آنرا گرد آورده و نام آنرا نهج البلاغه نهاده است، خطبه هایی از امام(ع) درباره مردم کوفه می بینیم؛ اندک ستایش(نهج البلاغه، خ 107) و بیشتر نکوهش، تا آنجا که به نفرین می کشد و امام مرگ خود را از خدا می خواهد. آنکه تاریخ اسلام را به دقت نخوانده و آن کس که مردم آن روز عراق را نشناسد و از پیشینه آنان ناآگاه باشد، در می ماند که موجب ناخشنودی امام(ع) در این خطبه چیست؟ در این بحث، کوشش شده است، با توجه به مضمون خطبه های آن حضرت، عراقیان و خوی و خصلتی که از آن برخوردار بودند، شناخته شود.
 
مردم عراق در روزگار پیش از اسلام ترکیبی خاص داشتند؛ گروهی، بازماندگان سومریان و مهاجران سامی بودند؛ مردمی هم از جنوب عربستان بدان جا مهاجرت کرده و در سرزمین حیره، نزدیک نجف کنونی، سکونت جسته بودند و به نام لخمیان یا آل منذر معروف بودند؛ گروه دیگری هم از این مردم به شمال شبه جزیره رفته و در آنجا ماندند و به غسانیان شهرت یافتند. در جنگهایی که میان ایران و امپراتوری روم شرقی درگرفت، لخمیان از پادشاه ایران حمایت می کردند و غسانیان از امپراتوری روم.
 
چون سپاهیان اسلام از شبه جزیره عربستان به سوی شرق رفتند و عراق را گشودند، به سال شانزدهم و هفدهم از هجرت، به فرمان عمر دو شهر را در عراق به نام کوفه و بصره پی افکندند تا جایی برای سپاهیانی باشد که از عربستان به سرزمینهای شرقی می روند. بصره، چنان که می دانیم، در نزدیکی دریاست و کوفه در سرزمینی گسترده و برخوردار از آب دجله و فرات و آماده برای کشاورزی. زمانی درازا نکشید که این دو شهر موقعیت نظامی خود را از دست داده و به شهرهایی پرتحول و جنب و جوش مبدل گشتند؛ بصره حالت بندر بازرگانی به خود گرفت و کوفه فراهم آمدنگاه مردمی شد که از ایران و جنوب عربستان بدان روی می آوردند. اما عرب هایی که از شبه جزیره به عراق آمدند، شمالیان، بیشتر در بصره و جنوبیان بیشتر در کوفه جای گرفتند.
 
می توان گفت کوفه در آن سالهایی که از آن گفتگو می کنیم، بازاری را می مانست که بازرگانان و کاسبکاران از هر سو در آن گرد آمده بودند تا سود خود را به دست آرند. هماهنگی آنان تا آنجا بود که هر یک منفعت خود را در خطر نبیند، و چون چنین می دید، از جمع می برید.
 
برای اینکه با مردم عراق آن روز در روزهایی که از آن گفت و گو می کنیم، بیشتر آشنا شوید، عباراتی را که ابن کوّا در پاسخ معاویه گفته است، می آورم: «کوفیان یکباره در کاری در می آیند و دسته دسته خود را از آن به کنار می کشند.» بر این جمله باید افزود که عراقیان با هم کاری را به پایان می برند که فرمان روایی سخت گیر و ستم کار بر سر آنان باشد. در دوره ای که از آن سخن می گوییم، هرگاه مردانی چون زیاد و حجّاج پسر یوسف حکم ران آنان بودند، همگی فرمان بردار بوده اند و اگر حاکمی خواسته است با عدالت با آنان رفتار کند، در آغاز به او روی خوش نشان داده و سپس او را تنها گذارده اند و سرانجام با او درافتاده اند.
 
بدین خطبه بنگرید: «گرفتار کسانی شده ام که چون امر می کنم، فرمان نمی برند و چون می خوانم، پاسخ نمی دهند. ای ناکسان، برای چه در انتظارید؟ و چرا برای یاری دین خدا گامی بر نمی دارید؟ دینی کو تا فراهمتان آرد؟ غیرتی کو تا شما را به غضب آرد؟»(همان: خ 39) و پس از گذشت بیست و اند سال، فرزند او را می بینیم که با آن مرد یا فرزندان آن مردم مانند همان جمله ها را می گوید: «ای یاوران آل ابوسفیان، اگر دین ندارید و از رستاخیز نمی ترسید، در دنیای خود آزاد مرد باشید. و اگر خود را عرب می شمارید، به نسب خود بازگردانید.» و چون درنگ آنان را در کارزار با مردم شام می بینید، می گوید:زشت بادید و از اندوه بیرون نیایید، اگر آماج بلایید. بر شما غارت می برند و ننگی ندارید؛ با شما پیکار می کنند و به جنگی دست نمی گشایید؛ خدا را نافرمانی می کنند و خشنودی می نمایید. اگر در تابستان شما را بخوانم، گویید: هوا سخت گرم است، مهلتی ده تا گرما کمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گویید: سخت سرد است، فرصتی ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما که از گرما و سرما چنین می گریزید، با شمشیر آخته کجا می ستیزید.(همان: خ 27)
 
و نیز این سخنان: ای مردمی که به تن فراهمید و در خواهش ها مخالف همید! سخنانتان تیز، چنان که سنگ خاره را گدازد و کردارتان کند، چنان که دشمن را درباره ی شما به طمع اندازد. در بزم، جوینده مرد ستیزید و در رزم، پوینده راه گریز. آن که از شما یاری خواهد، خوار است و دل بیمار. خوارتان از آسایش به کنار. برای کدام خانه پیکار می کنید و پس از من در کنار کدام امام کارزار؟ به خدا سوگند فریفته کسی است که فریب شما را خورد و بی نصیب کسی است که انتظار پیروزی از شما برد»(همان: خ 29)
 
شیطان چنان دل آن مردم را پر کرده بود که موعظت در آن راهی نداشت و امام می فرمود: ای نه مردان به صورت مرد! ای کم خردان ناز پرود! کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم، که به خدا پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدایتان بمیراناد، که دلم از دست شما پر خون است و سینه ام مالامال خشم شما. مردم دون که پیاپی جرعه اندوه به کامم می ریزید و با نافرمانی و فرو گذاری جانبم کار را به هم در می آمیزید.»(همان: خ 27) و سرانجام درد دل خود را با خدا در میان می نهد :خدایا! اینان از من خسته اند و من از آنان خسته؛ آنان از من به ستوده اند و من از آنان دل شکسته؛ پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار.»(همان: خ 25) دعای امام در حق آن نامردم به اجابت رسید؛ طولی نکشید که زیاد بر آنان حکومت یافت و سزایشان را در کنارشان نهاد و بیست سال بازیچه حکومت شام گشتند تا آنکه صحنه دیگری برای آزمایشات پدید گشت*.
 
توضیح‏ها :

 
 (1)این سخن اشاره به آن است که مى ‏توانم مانند دیکتاتور ستمکار با شما رفتار کنم و شما را تحت فشار بگذارم و با خشونتهاى ظالمانه به هر راهى‏ مى‏ خواهم ببرم، اما هرگز چنین کارى را که موجب تباهى صفاى روح و ایمان‏ من است نخواهم کرد.
 
*برگرفته از مقاله مردم کوفه از زبان امیرالمؤمنان علی(ع) نوشته دکتر سید جعفر شهیدی
 
 
منبع : مهر
/2759/